از کتاب سرور المومنین نقل شده است : حضرت رقیه علیه السلام هر بار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن مى کرد، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند. ظهر عاشورا نیز، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن کرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد.
رقیه علیه السلام به او گفت : آیا پدرم را ندیدى ؟ شمر بعد از آنکه آن کودک را در کنار سجاده ، چشم به راه پدر دید، به غلام خود گفت : این دختر را بزن . غلام به این دستور عمل نکرد. شمر خود پیش آمد و چنان سیلى به صورت آن نازدانه زد که عرش خداوند به لرزه در آمد. (282)
سیلى مزن به صورتم
اى خصم بدمنش ، مزن تازیانه ام
من از کنار کشته بابا نمى روم
من با على اکبر و عباس آمده ام
از این دیار، بیکس و تنها نمى روم
تنها فتاده چنین در بیان و بى کفن
من سوى شام همره سرها نمى روم
سیلى مزن به صورتم اى شمر بى حیا
من بى على اکبر و لیلا نمى روم (283)
قطره اى بودم که در بحر شهادت جا گرفتم
این شهامت را من از جانبازى بابا گرفتم
آن قدر از دورى بابا فغان و ناله کردم
تا در آغوشم سر ببریده بابا گرفتم
من یتیمم صورتم از ضرب سیلى خویش ، آرى
لا جرم این ارث را از جده ام زهرا علیه السلام گرفتم
مى کشم بار شفاعت را به دوش خویش ، آرى
این شجاعت را ز بابا ظهر عاشورا گرفتم .
ﮐﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮده اﯾﻢ ﻣﺤﺮم ﺑﺮای ﺗﻮ
دارد ﭼﻪ زود ﺳﻔﺮه ﺗﻮ ﺟﻤﻊ ﻣﯽ ﺷﻮد
ﺗﺎزه ﻧﺸﺴﺘﻪ اﯾﻢ ﺑﺨﻮرﯾﻢ از ﻏﺬای ﺗﻮ
ﺷﺒﻬﺎی آﺧﺮ اﺳﺖ... ﮔﺪا را ﺣﻼل ﻛﻦ
اﻳﻦ ﻫﻢ ﺑﺴﺎطِ ﻧﻮﻛﺮ ﺑﻲ دﺳﺖ و ﭘﺎی ﺗﻮ
ﻣﺎ را ﺑﺒﺨﺶ ﮔﺮﻳﻪ ی ﺳﻴﺮی ﻧﻜﺮده اﻳﻢ
ﭼﺸﻤﺎنِ ﺧﺸﻚِ ﻣﺎ ﺧﺠﻞ از اﻳﻦ ﻋﺰای ﺗﻮ
ﻫﺮ روز روز ﺗﻮ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻣﺤﻀﺮ ﺷﻤﺎ
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﭼﻪ زﻣﯿﻦ ﮐﺮﺑﻼی ﺗﻮ
ﻣﯿﻞ دوﺑﺎرﮔﯽ ﺑﻬﺸﺖ آدﻣﯽ ﻧﺪاﺷﺖ
وﻗﺘﯽ ﺷﻨﯿﺪ ﮔﻮﺷﻪ ای از روﺿﻪ ﻫﺎی ﺗﻮ
ﮐﯽ دﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ از در اﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ رﻓﺘﻪ اﺳﺖ
دﺳﺖ ﭘﺮ اﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﮔﺪای ﺗﻮ
ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻠﺪ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺒﺎﮐﯽ ﮐﻨﯿﻢ و ﺑﺲ
ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﺪ ﺑﺮای ﺗﻮ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﺰای ﺗﻮ
ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﺗﻮ ﺣﻀﺮت زﻫﺮاﺳﺖ واﻟﺴﻼم
ﺟﺎﻧﻢ ﻓﺪای ﻓﺎﻃﻤﻪ و ﺟﺎﻧﻢ ﻓﺪای ﺗﻮ
ﺗﺎزه ﺑﻪ ﺷﺎم ﻣﯽ رﺳﺪ از راه ﻗﺎﻓﻠﻪ
ﺗﺎزه رﺳﯿﺪه ﻧﻮﺑﺖ ﺗﺸﺖ ﻃﻼی ﺗﻮ